English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2489 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
work against the clock U بکوب کار کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
clock work U چرخهای ساعت
Other Matches
He arrives at 4 O'clock instead of 3 O'clock. U او [مرد] عوض ساعت ۳ ساعت ۴ می آید.
Arrears of work . Back log of work . U کارهای عقب افتاده
To go to work . to start work . U سر کار رفتن
three second clock U ساعت نشاندهنده قانون 3ثانیه در بسکتبال
clock U ساعت
the two o'clock d. U توزیع ساعت دو
clock U دوره زمانی بین دو باس ساعت متناوب
clock U ساعت
four o'clock U گل لاله عباسی
at eight o'clock U در ساعت هشت
four o'clock U لاله عباسی
four o'clock U ساعت چهار
clock U زمان
clock U مداری که برای همگام کردن اجزا باس تولید میکند
clock U ماشینی که زمان را نشان میدهد
clock U باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
clock U ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
clock U وسیلهای که سرعت ساعت اصل سیستم را دو برابر میکند
clock U سنجیدن باساعت
clock U سیگنال هایی که هم سان با باس ساعت هستند
o'clock U ساعت از روی ساعت
clock U زمانگیری
clock U زمان سنج
clock U مداری که فرکانس آن توسط کاربر تنظیم میشود. برای یکسان کردن سیگنالها و مدار ها با یک باس ساعت
clock U تپش زمان سنجی ساعت
clock U ساعت ورزشگاه
clock U تعداد باس هایی که ساعت هر ثانیه ایجاد میکند
clock U خط علامت روی دیسک یا نوار که حاوی داده درباره محل نوک خواندن است
clock U سیگنال ساعت که تمام اعضای سیستم را همگام میکند
wall clock ساعت دیواری
twentyfour second clock U ساعت نشاندهنده قانون 42ثانیه در بسکتبال
military clock U ساعت یا وقت نظامی
tower clock U برج ساعت
time clock U گاه ساعت
to clock in [in the workplace] U مهر ساعت را در آغاز کارروی کارت زدن
to watch the clock U [با بیحوصلگی] دائما به ساعت نگاه کردن
clock maker U ساعت ساز
clock method U روش شمارش هدفها به طریقه ساعتی روش شمارش در جهت عقربه ساعت
clock paradox U پارادکس زمانی
clock pulse U تپش زمان سنجی
clock rate U نرخ زمان سنجی
clock signal U علامت زمان سنجی
clock skew U اریب زمان سنجی
clock speed U سرعت ساعت
clock stagger U رتبه زمان سنجی
clock track U شیار زمان سنجی
delta clock U مین میکند و باعث میشود کامپیوتر یا مدار از نو آغاز به کارکنند
delta clock U که خطا داشته یا در حلقه بی انتها قرار گرفته و یاوضعیت اشتباه داشته
digital clock U زمان سنج رقمی
digital clock U ساعت رقمی
effectiveness clock U دایره کارامدی پدافند هوایی دایرهای که نتایج تجزیه وتحلیل میزان کفایت پدافندهوایی را نشان میدهد
electric clock U ساعت الکتریکی
clock interrupt U وقفه زمان سنجی
game clock U ساعت ورزشگاه
quartz clock U بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
relocation clock U دایره تنظیم تیر
relocation clock U دایره تنظیم هدف
round-the-clock U روز و شب
round-the-clock U بیست و چهار ساعته
round-the-clock شبانه روزی
five-o'clock shadows U ته ریش
five-o'clock shadow U ته ریش
roller clock U چشمی بسته قرقره دار
biological clock U زیستآهنگ
biological clock U زیست گشت
biological clock U ساعت زیستی
shot clock U ساعت مسابقه
round-the-clock U لاینقطع
round-the-clock U پیوسته
clock operator U تنظیمکنندهوقت
face of the clock U صفحه ساعت
set the clock U ساعت را تنظیم کردن
round the clock U ۲۴ ساعته
to clock out [in the workplace] U مهر ساعت را در آخر کارروی کارت زدن
internal clock U ساعت داخلی
lady clock U کفشدوز
lady clock U پینه دوز
master clock U شاه زمان سنج
master clock U زمان سنج اصلی
This is a self - winding clock . U این ساعت دیواری کوک لازم ندارد ( اتو ماتیک است )
The clock has stopped. U ساعت دیواری خوابیده است
physiological clock U ساعت فیزیولوژیکی
clock timer U زمانموردنظر
time clock U ساعتی که زمان ورودوخروج کارمندان را ثبت میکند
clock generator U ساعت زا
clock frequency U بسامد زمان سنجی
alarum clock U ساعت شماطهای
cuckoo clock U ساعت دیواری زنگی که در سرساعت صدایی شبیه صدای فاخته میکند
grandfather clock U ساعت پاندولی بلندی که روی زمین قرار میگیرد
alarum clock U خیزانک
alarm clock U ساعت شماطهای
clock generator U مولد زمان سنجی
chess clock U ساعت شطرنج
atomic clock U ساعت اتمی
to clock on [British E] [in the workplace] U مهر ساعت را در آغاز کارروی کارت زدن
to set the clock forward ساعت را جلو آوردن
real time clock U زمان سنج بلادرنگ
selective clock stetching U تکنیک برطرف کردن اختلافات زمان گیری دیجیتال بین عناصر سیستم
horizontal clock system U طریقه هواسنجی برای به دست اوردن جهت باد
Does this clock keep good time? U این ساعت دیواری درست کار می کند ؟
the clock was put back U عقربههای ساعت را عقب بردند
real time clock U ساعت بلادرنگ
to clock off [British E] [in the workplace] U مهر ساعت را در آخر کارروی کارت زدن
The clock is fast (gaining). U ساعت دیواری تند کار می کند
clock code position U سمت روبروی دماغه هواپیمایا کشتی هدف رو به دماغه هواپیما
clock calendar board U تخته ساعت / تقویم
to advance the hand of a clock U عقربه ساعت را جلو کشیدن
One cannot put back the clock. <proverb> U هیچکس نمى تواند زمان را به عقب بر گرداند .
Please don't wake me until 9 o'clock! U لطفا من را ساعت ۹ بیدار کنید!
The plane to ... departs at ... o'clock. U هواپیمای ... ساعت ... پرواز می کند.
turn the clock back <idiom> U زمان را به عقب برگرداندن
weight-driven clock mechanism U مکانیزم ساعتپانولدار
He works day and night (round the clock). U روز وشب کارمی کند
I want to depart tomorrow morning [noon, afternoon] at ... o'clock. U من می خواهم فردا صبح [ظهر شب] ساعت ... حرکت کنم.
work U عمل کردن
work U قطعه کار
work U کوشش
work U کار کردن
work U فضای حافظه که اپراتور اشغال کرده است
work out <idiom> U برنامه ریزی کردن
they have done their work U را کرده اند
work U عملی شدن
work U موثر واقع شدن
work U کارکردن
work out <idiom> U موثر بودن
new work U عملیات نوسازی قطعات عملیاتت تجدید قطعات یا تجدیدبنا
work in <idiom> U ساییدن
work in <idiom> U قاطی کردن
work out U تمرین
work into <idiom> U آرام آرام مجبور شدن
work off <idiom> U اجبار چیزی به حرکت
work U انتقال انرژی برابرحاصلضرب نیرو در جابجایی نقطه اثر ان
To work on someone کسی را پختن [از نظر فکری وذهنی آماده کردن]
work on/upon <idiom> U تفثیر گذاردن
near work U کاری که نگاه نزدیک می خواهد
work U استحکامات
wonder work U معجزه استادی عجیب
to work out U پیداکردن
to work off U مصرف کردن دست کشیدن از
to work off U بفروش رساندن اب کردن
to work off U خالی کردن
to work in U داخل کردن
to work in U جادادن
work off U از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
work out U از کار کاردراوردن
work out U در اثرزحمت وکار ایجاد کردن
to work out U زیادخسته کردن
to work out U منتهای استفاده را کردن از
work in U با فعالیت و کوشش راه بازکردن
work in U مشکلات را از میان برداشتن
we have done our work U را کردیم
we have done our work U ما کار خود
work in U داخل کردن
work in U وفق دادن
useful work U کار سودمند
useful work U کار مفید
to work with a will U بامیل کارکردن با شوق وذوق کارکردن
work out U حل کردن
to look for work U عقب کارگشتن
to look for work U پی کار گشتن
work up U ترکیب کردن ساختن
work up U عمل اوردن
work U کار
work U شغل
work U وفیفه
work U زیست عمل
work U عملکرد
work U نوشتجات
work U اثارادبی یا هنری
work up U بتدریج برانگیختن
work up U کم کم فراهم کردن
work out U تعبیه کردن
work out U تدبیرکردن
to keep at some work U د رکاری پافشاری کردن دنبال کاریراگرفتن
work out U تمرین امادگی
work out U برنامه یک جلسه تمرین
out of work U بیکار
they have done their work U کار خود
work U کار [فیزیک]
work U کارخانه
work out <idiom> U تمرین کردن
work over <idiom> U کتک زدن برای اخاذی
to work together U باهم کارکردن
do your own work U کارخودتانرابکنید
to work together U تعاون کردن
by work U کار غیر مقرر
i am through with my work U ازکارفراغت پیدا کردم
by work U کار فرعی
i am through with my work U کارم به پایان رسید
to work together U دست به دست هم دادن
at work U مشغول کار
all work and no p U درکارامدن
to work out U دراوردن
at work U دست درکار
to work it <idiom> U روی چیزیی کارکردن و حل کردن
to work it <idiom> U چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
he is at work U سر کار است
he is at work U مشغول کاراست
at work U سر کار
to work out something U چیزی را حل کردن
Recent search history Forum search
1how does it work?
1آسیب شناسی مولفه های موثر بر تحکیم بنیان خانواده و ارائه راه کارهای مدیریتی
1How to work out when you totally don't want to?
1ترجمه دمت گرم
1من انگلیسی بلد نیستم چگونه باکامپیوترکارکنم
2من انگلیسی بلد نیستم چگونه باکامپیوترکارکنم
1من در هیچ سازمانی کار نمی کنم
1Simultaneously, those engaged in the work of basic disciplines have become increasingly aware of the of organizations in society and have begun to concentrate attention on relevant problems.
1همه باید که لباس کار خود را بر تن داشته باشن
1we had to make every dollar do the work of two.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com